فروغ فرخ زاد:
ادیب، شاعر بزرگ، نویسنده، مستند ساز، بازیگر، نقاش، پژوهش گر، سخن دان، مدافع حقوق زنان، خَیـّر، مترجم، مسلط به زبان های: فارسی، انگلیسی، آلمانی، ایتالیایی و آشنا به زبان فرانسوی؛ ...
1- هر کسی از دید خودش واقعیت های زندگی را نگاه می کند.
2- افسوس، دنیا برای دوست داشتن خیلی کوچک است...
3-... برای آنکه آدم بجائی برسد، باید محدودیت های زیادی را تحمل کند.
4- خوبی، مهجور می ماند، اما کهنه نمی شود و نمی میرد.
5- ... ویران کردن اگر حاصلش یک نوع ساختمان تازه نباشد، بالنفسه عمل قابل ستایشی نیست.
6- بدیهای من بخاطر بدی کردن نیست، بخاطر احساس شدید خوبیهای بی حاصل است.
7- زندگی، فقط تلاش برای جبران نقض هاست.
8- زندگی را فهمیده ای که چه چیز گَند و در عین حال معرکه ای است؟!.
9- زنده های امروزی چیزی بجز تفالۀ یک زنده نیستند.
10- کار عار نیست و کسی که بتواند از بازوی خودش نان بخورد، حق دارد که خودش باشد و همیشه سرش را بلند نگه دارد.
11- پرواز را بخاطر بسپار / پرنده مردنی است.
12- لحظه ها را دریاب / چشم فردا کور است.
13- من از گفتن می مانم، اما زبان گنجشکان / زبان زندگی جمله های جاری جشن طبیعت است.
14- نامرد، در سیاهی / فقدان مردی اش را پنهان کرده است.
15- وقتی در آسمان، دروغ وزیدن می گیرد / دیگر چگونه می شود به سوره های رسولان سرشکسته پناه آورد؟.
16- هرکه دلداده شد به دلدارش / ننشیند به قصد آزارش.
17- هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد، مرواریدی صید نخواهد کرد.
18- در اضطراب دستهای پُر / آرامش دستان خالی نیست.
19- دیده از دیدن نمی ماند، دریغ / دیده پوشیدن نمی داند، دریغ
20- چه روزگار تلخ و سیاهی /
نان، نیروی شگفت رسالت را /
مغلوب کرده بود
21- حق با کسی ست که می بیند
22- وفاداری به گذشته، خود تضمینی برای حفظ آینده است.
23- معتاد شدن به عادت های مضحک زندگی و تسلیم شدن به حدها و دیوارها، کاری برخلاف جهت طبیعت است.
24- ... گاهی اوقات انسان ها خطرناکتر از آن هستند که حتی بدبینی ما هم بتواند اثر وجودی آنها را در ما خنثی کند.
25- ... می گویند انسان متمدن آن کسی است که در تنهائی احساس تنهائی نکند. تو باید برای خودت یک دنیای درونی داشته باشی و همچنین تکیه گاههای ثابت روحی و فکری؛ یعنی در عین حال که در میان مردم زندگی می کنی، خودت را کاملاً از آنها بی نیاز بدانی.
26- من انتقادِ صحیح را با کمال میل قبول می کنم، نه انتقادی که از روی نهایت خودپرستی و ظاهرسازی و فقط به منظور از میدان به در بردنِ طرف و بدنام کردن او می شود.
00- مرگ من روزی فرا خواهد رسید: /
در بهاری روشن از امواج نور /
در زمستانی غبارآلود و دور /
یا خزانی خالی از فریادو شور/
مرگ من روزی فرا خواهد رسید: /
روزی از این تلخ و شیرین روزها /
روز پوچی همچو روزان دگر /
سایه ای ز امروزها، دیروزها! /
دیدگانم همچو دالانهای تار /
گونه هایم همچو مرمرهای سرد /
ناگهان خوابی مرا خواهد ربُود /
من تهی خواهم شد از فریادِ درد /
می خزند آرام روی دفترم /
دستهایم فارغ از افسون شعر /
یاد می آرم که در دستان من /
روزگاری شعله می زد خون شعر /
خاک می خواند مرا هر دم به خویش /
می رسند از ره که در خاکم نهند /
آه شاید عاشقانم نیمه شب /
گُل بر روی گور غمناکم نهند/
بعد من ناگه به یک سو می روند /
پرده های تیرۀ دنیای من /
چشم های ناشناسی می خزند /
روی کاغذها و دفترهای من /
در اتاق کوچکم پا می نهند /
بعد من، با یاد من بیگانه ای /
دربر آئینه می ماند بجای /
تارمویی، نقش دستی، شانه ای /
می رهم از خویش و می مانم ز خویش /
هر چه بر جا مانده ویران می شود /
روح من چون بادبان قایقی /
در افق ها دور و پنهان می شود /
می شتابند از پی هم بی شکیب /
روزها و هفته ها و ماه ها /
چشم تو در انتظار نامه ای /
خیره می ماند بچشم راه ها /
لیک دیگر پیکرِ سرد مرا /
می فشارد خاک دامن گیر خاک! /
بی تو، دور از ضربه های قلب تو /
قلب من می پوسد آن جا زیر خاک /
بعدها نام مرا باران و باد /
نرم می شویند از رخسار سنگ /
گور من گمنام می ماند به راه /
فارغ از افسانه های نام و ننگ!.
(زمستان 1958م - مونیخ، آلمان)