احمد شاملو:
1-
سلاخی
می گریست
به قناری کوچکی
دل باخته بود.
2-
به اندیشیدن خطر مکن.
روزگار غریبی ست، نازنین
آن که بر در می کوبد شباهنگام
به کُشتن چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
3-
...
نماز را
از چاوشان نیامده بانگی!.
4-
نام ات سپیده دمی ست که بر پیشانی آسمان می گذرد
-متبرک باد نام تو!- ( در سوگ زنده یاد فروغ فرخ زاد).
5-
به انتظار تصویر تو
این دفتر خالی
تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد؟. (در سوگ زنده یاد فروغ فرخ زاد).
6- ...
و به اقتضای شب است و سیاهی ست تنها
که صداها همه خاموش می شود.
7-
شعر،
رهایی ست
نجات است و آزادی.
8- سهمی را که از خدا داشتم، دیری بود تا مصرف کرده بودم. پس، صعودِ روان را از تنِ خویش نردبانی کردم.
راهی به جز اینِ تان نیست.
با کرده های خویش بسنجید و گفته ها را
با گفته های خویش...
هنگامی که هر برهوت
بُستانی شد و باغی.
خود آیا تابِ تان هست
که پاسخی به درستی بشنوید،
به درشتی بشنوید؟.
رنج ِ شما از ناتوانی ِ خویش است،
در قلمروِ "دریافتن".
14-
کوچ ِ غریب را به یاد آر
از غُربتی به غربتِ دیگر،
تا جُست و جوی ایمان
تنها فضیلتِ ما باشد.